سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دل دفتر اندیشه است . [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 90 آبان 10 , ساعت 11:46 صبح

13 ابان

سیزدهم آبان 1357 و در روزهای اوج‌گیری انقلاب اسلامی دهها نفر از

 دانش‌آموزان که برای انجام تظاهرات در محوطه  دانشگاه تهران تجمع

   کرده بودند، هدف تیراندازی مأموران حکومت قرار گرفته و به شهادت

   رسیدند. به دلیل بسته بودن درهای دانشگاه هیچ یک از دانش‌آموزان 

  نتوانستند از برابر آتش گلوله‌‌های مأموران بگریزند و این امر تلفات آنان

را افزایش داده بود. این جنایت توسط دولت «آشتی ملی» شریف امامی

صورت گرفت.

  حادثه 13 آبان 1357 بعد از حادثه 17 شهریور آن سال، دومین خونریزی

  عمده دولت شریف امامی بود؛ در حالی که عمر سیاسی این دولت از

70 روز تجاوز نمی‌کرد. ابعاد حادثه دانشگاه به حدی بود که وقتی در برنامه

 اخبار شبانگاهی گزاش تیراندازی مستقیم سربازان به روی دانش‌آموزان

  در دانشگاه از شبکه سراسری تلویزیون پخش شد، وزیر علوم بلافاصله

    استعفا داد و فردای آن روز کابینه شریف امامی نیز سقوط کرد. از آن

پس روز 13 آبان «روز دانش‌آموز» نامیده شد.

روز دانش اموز

پس تو ای دانش آموز ، آرزوهای دور و دراز توست که به تک تک این

دنیای بزرگ امید و جنبش می بخشد، روزت مبارک.


سه شنبه 90 مهر 5 , ساعت 7:36 عصر

رجب بیگی 

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا چرا خونمان را می ریزند!

جرممان چیست؟ چز حب تو؟

از هابیل تاکنون همواره شهیدمان ساخته اند. 

قرن ها است که زنجیر بر پایمان و شکنجه همراهمان است. 

پایمان را شکستند تا نرویم.  زبانمان را بریدند تا نگوییم خونمان را ریختند تا نباشیم اینان چرا از «انسان» می هراسند؟ چرا از ایمان می ترسند؟ خدایا تو می دانی که زجری است ماندن بدون آنها.  پنداری که تنمان سرد شده است، چشممان در سوگشان پر اشک و جایشان در نبودشان در «خالی» است. 

هنوز صدایشان در گوشمان طنین افکن است.  چه نیکو آیه «وحدت» می خوانند چه زیبا سوره «شهادت» را تفسیر کردند.  چه خوب سرود «ایمان» را زمزمه کردند و چه خوش در آسمان شب «درخشیدند» و چه زود از کنارمان رفتند.  اللهم عون بلایی!

خدایا چه رنج بزرگی! خدایا : درد سال های سال بر سرمان آواره شد.  چه لحظات غمباری! یارانمان تنهایمان گذاشتند.  به سوی آسمان پر کشیدند «حر» بودند.  «ابوذر» بودند.  یک کلام اصحاب «امام» بودند و به نور مطلق پیوستند.  طلوع فجر را بر قله گیتی نمایان ساختند، اگر چه خود در این راه سوختند. 

خدایا : تو می دانی چه می کشیم.  پنداری که چون شمع می سوزیم و ذوب می شویم، آب می شویم.  ما از مردن نمی هراسیم، اما می ترسیم بعد از ما «ایمان» را سر ببرند.  و اگر نسوزیم هم که روشنایی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد.  چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم، و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.  هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماندو هم باید بمانی تا فردا شهید نشود.  عجل دردی! چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم. 

آری، یاران همه به سوی مرگ رفته انددر حالی که نگران «فردا» بودند.  خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان های کوچک با «خون» اینان «خان» شوند؟

نکند «جانمایه» ها برای «بی مایه ها» ی دون «سرمایه» مقام شود.  نکند زمین «خونرنگ» به تسخیر هواداران «نیرنگ» در آید.  نکند شهادت آنها پایگاه ها «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت «فداکاری» اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟ نکند ؟ جنگ یارانمان به جنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند «خونین کفنان» در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟




دوشنبه 90 شهریور 7 , ساعت 10:14 صبح

منظره

 خطای دیگران را چو خطای خویش عمل کن مهم نیست که

دیگران ما را باور کنند مهم ان است که خود خویشتن را باور

کنید .

سعی کنید انسان ارزشمندی باشید تا که انسان

موفقی باشید .


<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ